کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

بابا و پسرش

یک سوغاتی دیگه

سلام به کیان گل و گلاب خودم. خوبی بابایی؟ چه خبر؟ پسرکم قوی شدی که؟ بله که شدی! مامان مینایی میگه وقتی دارم با لپ تاپ کار می کنم یک دفعه ای که کیان تکون می خوره لپ تاپم تکون می خوره. بله دیگه.آقا کیان ما اینه. خب دیگه چه خبرا بابایی؟ همین الان شنیدم به ماشین باباجون، یعنی بابای مامان مینا هم دزد زده و تمام مدارک ماشین را برده.من نمیدونم چیه که دزدا فقط مدارک می برن. مثل چند وقت پیش که به ماشین بابایی هم دزد زد و البته علاوه بر مدارک پخش ماشین را هم بردند. آها راستی بابایی، خاله نغمه از سفر پرماجرای تهران برگشت و برای جنابعالی لباس های خوشگل خریده.یه لباس ملوانی خریده با یه لباس صورتی و یه دونه هم پیش بند خوشگل برای وقتی که آقا کیان می خو...
30 شهريور 1390

سفر کم ماجرا!

درود بر کیان خان بابا. خوبی پسرکم؟ چه خبرا؟ خوش می گذره بابا؟ بابایی می دونی که ما اصفهانیم الان. بله دیگه. مامان مینا روز شنبه هوای اصفهان زد به سرش و پاشو کرد توی یک کفش که بریم اصفهان. منم از دفاتر فروش بلیط که پرسیدم گفتند بلیط بندر عباس به اصفهان نیست. توی اینترنت هم که نبود و پر شده بود. خلاصه مامان مینا هم رفته بود دفتر آژانس و شماره تلفن گذاشته بود که اگه بلیط کنسل شد باهامون تماس بگیرن که ما بریم بگیریم و اتفاقا روز یکشنبه ساعت 1 تماس گرفتند و من هم رفتم بلیط ها را گرفتم که ساعت 4:55 دقیقه همون روز بریم برای اصفهان. حالا نه ناهار خوردیم نه چمدون بستیم و کلا هیچ کاری نکردیم، 3ساعت هم بیشتر فرصت نمونده برای اینکه بریم راه آهن. آره...
29 شهريور 1390

بالاخره توی آزمون شرکت کردم

درود بر گل پسر بابا، آقای کیان گل گلاب. خوبی پسرکم؟ چه خبرا عزیزم؟ چی کارا می کنی بابایی؟ چی کار می کنی با تاریکی های توی دل مامان مینا؟ البته اونجا که تاریک نیست؛ چون مامان مینا یه دل خیلی پاک و صاف و روشنی داره گل پسرم. بذار بیای، خودت می بینی و متوجه میشی که مامان مینا خیلی مهربونه عزیزکم. اینقدر مهربونه که انصافاً خیلی وقتا شرمندش میشم. یادت نره بابایی که مامان مینا خیلی به پای شما زحمت کشیده؛ از همون اوایل بارداری مامان مینا واقعاً اذیت شد؛ مثل هر مامانی دیگه؛ مثل مامان من، مثل مامان خودش و مثل همه مامان ها. بله گل پسرم. مامان مینا تا مدتها نه درست می تونست غذا بخوره و نه بخوابه؛ حتی بعضی وقتا آب هم که می خورد حالش بد می شد. فکر نک...
18 شهريور 1390

غیبت های مردونه

سلام کیان خان بابا.خوبی پسرم؟ چه خبرا عزیزم؟ خوش می گذره؟ اینجا که ما حسابی چشم انتظاریم که 21 آذر بیاد تا اینکه چشم ما به جمال شما روشن بشه پسرکم؛ البته شاید هم زودتر. بابایی این مامان مینا منو کچل کرده. از بس همش میگه برو دنبال کار، برو دنبال کار؛ آخه تا حالا دیدی کسی که کار داره و کار می کنه بره دنبال کار؟ معلومه که ندیدی! چون هنوز توی دل مامان مینا هستی. انشاء الله میای و می بینی.البته مامان مینا هم حق داره عزیزم.چون کار بابایی هیچیش معلوم نیست.یه دفعه دیدی گفتند بیا رسمیت کنیم؛ یه دفعه هم دیدی گفتند خوش اومدی، یا به قول بندر ها خوش هُندی! آخه میدونی چیه بابایی؟ من یه بدشانسی خیلی بدی آوردم توی درس خوندنم. اولش سال 81 برای...
16 شهريور 1390

مواظب باشید...

http://www.hamshahrionline.ir/news-144830.aspx خدا را شکر می کنم که خیلی وقته برنامه های آبکی رسانه های مثلا ملی ایران را نمی بینم.اجازه هم نخواهم داد کیانم ببینه.این لینک را بخونید تا متوجه عرض بنده بشین. ...
16 شهريور 1390

مامان کیان غصه داره

بازهم سلام به گل پسر خودم آقا کیان. بابایی امروز دومین باره که دارم برات می نویسم. یادم رفت توی پست قبلی بنویسم، اینجا میگم. مامان مینا مدتیه که دلش گرفته. آخه عمو کوچیک مامانت تقریبا یک ماه پیش تصادف کرد.مامانی توی وبلاگی که برات درست کرده هم نوشت.عمو ابراهیم مامان مینا خیلی مرد خوبیه.پسرش توی تصادف ناراحت شد و با همه قهر کرد و رفت تا واسه همیشه پیش خدا بمونه و دیگه هم نیاد.میدونی چرا؟از بس آدم بزرگا خودخواه هستند بابا.همش به فکر این هستند که زودتر برسند به یه جایی و برای همین هم خیلی تند میرن.بدون اینکه به دیگران دقت کنند و بهشون احترام بذارن.البته نه توی رانندگی که توی همه کارها.حالا آرمان رفت پیش خدا و عمو ابراهیم هم که بعد از یک ماه به ...
15 شهريور 1390

کیان و دوستاش

سلام بابایی. خوبی پسرم؟چه خبرا عزیز دلم؟ کیان، بابایی، پس کی میای پسرم؟  همسایمون یه نی نی دختر آورده. مامان مینا می گفت خیلی نازه و کوچولو. اسمش پرنیانه. زودی به دنیا بیا عزیزم تا بری با پرنیان بازی کنی.باشه عزیزم؟ البته صد در صد تا اون موقع از این خونه رفتیم پسرکم.آخه این خونمون خیلی کوچیکه بابایی. ان شاءالله خودت به دنیا میای و می بینی عزیزم.یک خونه یک خوابه 55 متری.قفسه در اصل. اما خب خدا را شکر که همینم هست. بابا اینجا توی این بندرعباس اینقدر مردم هستند که شبها روی صندلی های کنار خیلبون می خوابند.خیلی گناه دارند.نه بابایی؟فکر کن بابا.خیلی از اینها هم یه روزی توی دل مامانشون بودند و مامان و باباشون هم منتظر این بودند که اونا هم به د...
15 شهريور 1390

اولین درد و دل با کیانم

درود بر آقا کیان خودم.چطوری بابایی؟خوبی؟مامان نمی دونه من الان دارم برات وبلاگ نویسی می کنم.عارضم خدمت شما که آره بابا.دلم برای مامان و بابام تنگ شده بابایی. قرار بود از اصفهان بیان بندر.اما نمی دونم کی میان؟ خب اگه توی این ماه نیان عمه هاجر که می خواد بره اول مهر سر کار و نمی تونه بیاد. عمه حوری هم علاوه بر اینکه اول مهر باید بره سر کار کلاس های دانشگاهش شروع میشه و اونم نمیاد.فقط می مونه مامان جون و آقا جون که اگه الان نیان آذر ماه میان و اسه وقتی که ان شاءالله تو گل پسرم به دنیا میای. خب منم حوصلم سر رفته بابایی.این بندر عباس هیچی نداره که وقتی حوصلمون سر رفت بریم.منم اینجا کسی را ندارم که.فقط خاله ها هستند و مامان جون و باباجون. اگه اص...
15 شهريور 1390

چرا کیان؟

سلام پسرم. من بابایی هستم. بابایی من یه پستی گذاشتم و در مورد اسمت و ارتباط نام گذاری جنابعالی با علاقه من به اهل بیت چیزایی نوشتم.خواستم یک سری توضیحاتی بدم تا اینکه هم شما بدونی و هم اینکه اگه کسی اون مطلبو خونده بود. بابایی یه وقتی فکر نکنی من از اون خشکه مقدس هایی هستم که از روزی که به یاری خدا به دنیا اومدی دستتو می گیرم و می برمت به نماز جمعه و دعای ندبه و از این جور حرفا. یه مامانی هم یه نظری گذاشته بودند و گفته بودند اسم گذاری به مسلمونی و غیر مسلمونی ربطی نداره. ایشون راست میگن. منم اصلا هیچ عقیده ای ندارم به این مزخرفاتی که یه سری از آدما به خاطر پر کردن کیسه پولشون به خورد مردم میدن که اگه نام فرزندتون اسلامی نباشه میره جهنم و از ...
15 شهريور 1390
1